آدم هرگز از رهگذرها نمیرنجد.
رنجش، از یکهخوردنِ پس از شناخت حاصل میشود.
هر چه بيشتر آدمها را بشناسی، بهوقتِ رنجیدن، بیشتر درد میکشی.
درد که میکشی، دو راه پیشرو داری؛ سکوت کنی یا فریاد بزنی.
هیچکدام تاثیری در اصل ماجرا ندارند اما سکوتکردن بهتر است.
فریاد که بزنی، انگار ابتدای جادهای دو سر باخت ایستادهای اما اگر سکوت کنی، دستکم اعصابت بیش از آن نخکِش نمیشود.
سکوت، همراهِ همیشگیِ تنها مرهم گرههای زندگی است؛ گذرِ زمان.
سکوت و گذرِ زمان دستهایی هستند که خوب میدانند چهطور باید گرههای کور را باز کنند اما بیشتر اوقات فریاد زدن و هیاهو بهراه انداختن، مانند دندانهای آدمی ناشی هستند که گره کور را کورتر خواهد کرد.

بدون دیدگاه